یا هو
شوق وصال دارم ولبریز رفتنم
من از تبار تجربه های نگفتنم
نفس ها به شماره میافتد دراین هوای آلوده
وبغض ها..
کاش اشک میشدندومرحم بردل مجروح یار غایبمان
درکوچه های وسیع شهر وسیع تر...قدم که میزنیم..قدم نمیزنیم
فرومیرویم درمنجلاب دنیا..
وزمینی ترشدن..
ومدام درگوشم زنگ میزند
صدای غربت..
هرچه چادرم رامحکم ترمیگیرم
صدابلندترمیشود..
ومن
دلواپسم..
نه برای خودم..
برای تازیانه های پسر فاطمه
واشک هایش..
ودلهره ی دلهره هارادارم
دلهره هایی که..درزمین وزمینیان خلاصه میشود
وباز غربت روی شانه هایم سنگینی میکند
وبازهم دلم میگیرد..
اینبار هم برای خودم نیست
فقط کمی که میاندیشم..
میبینم
اگر وجودنالایق من..ازگناه..اینقدرمعذب است
فرزند غریب امیرالمونین چه میکند..؟
.
.
یارب یارب یارب
من لی غیرک
.
.
ای معبود آسمانیم..دستم رابگیر..
آغوش مهربانت را نثاراین عبدنالایق کن..
تا زمینی ترنشده.
وحسرت آسمانی شدن..وجودش را عدم نکرده
سائلی دردمندم..
ونیک آگاهم که اگر درنیابیم..
فرومیرم درمنجلاب حب دنیا..
دنیا را میبخشم به دوست درانش
کاش لایق خواستنت باشم..
اما مگرنه این است که شوق را خودتان میدهید؟
این شوق ها دیگرتوانم رابریده
وروحم را هوایی کرده..
هوایش که خوب است..
اما تونیک میدانی که هوای بی وصال با دل عاشق چه میکند..
دریابم تا مجنون نشدم..
یا رب یارب یارب
یا بیا ای مهدی ودریاب اکنون حال ما
یاشهیدم کن براه مکتب کرببلا